محض یار مهربان

آخرین منجی...

محض یار مهربان

آخرین منجی...

خروج سفیانی

 

  

 

  

 

 

 

 

خروج سفیانى

  

.  

پدید آمدن سفیانى از نشانه هاى حتمى ظهور مى باشد امام باقر ـ علیه السلام ـ در تفسیر آیه شریفه (ثمّ قضى أجلا وأجل مسمى عنده) فرمودند: 

 .  

انّهما أجلان، أجل محتوم لا یکون غیره، أجل موقوف للّه فیه المشیّة لا واللّه انّ أمر السفیانی من المحتوم([3]). 

.
آن دو مهلت است یکى حتمى و دیگر غیر حتمى که مشیت الهى در آن کارگر خواهد بود. به خدا قسم کار سفیانى حتمى است.

.
در بین حدیث شناسان اتفاق نظر وجود دارد که این فرد از فرزندان ابو سفیان است و به همین جهت او را سفیانى مى گوین.د.


امیرالمؤمنین على ـ علیه السلام ـ مى فرمایند:

.
یخرج ابن آکلة الأکباد من الوادی الیابس وهو رجل رَبْعة وحش الوجه ضخم الهامة بوجهه أثر جدری إذا رأیته حسبته أعور اسمه عثمان وأبوه عنبسة وهو من ولد أبی سفیان حتّى یأتی ارضا ذات قرار و معین فیستوى على منبرها([4]).

.
فرزند زن جگرخوار از بیابان خشک خروج مى کند و او مردى چهارشانه با چهره اى وحشتناک است. داراى سرى بزرگ و در چهره اش نشان زخمى چرکین دیده مى شود وقتى او را مى نگرى گویى یک چشم ندارد. نامش عثمان و پدرش عنبسه و از فرزندان ابو سفیان است. حرکتش را تا سرزمینى که داراى آرامش و آب خوش گوار ]کوفه[ است ادامه مى دهد و بر فراز منبر آن مى نشیند.

.
خروج سفیانى قبل از قیام امام ـ ارواحنا فداه ـ واقع مى شود.

.
عن جابر الجعفى قال: سألت أبا جعفر الباقر ـ علیه السلام ـ عن السفیانی، فقال انّی لکم بالسفیانی حتّى یخرج قبله الشیصبانی یخرج من أرض کوفان ینبع کما ینبع الماء فیقتل وفدکم، فتوقعوا بعد ذلک السفیانی وخروج القائم ـ علیه السلام ـ([5]).

.
جابر جعفى از امام باقر ـ علیه السلام ـ درباره سفیانى مى پرسد. او مى فرماید: شما را با سفیانى چکار؟! پیش از او شیصبانى از کوفه خروج مى کند و چون آب از زمین مى جوشد و گروه شما را به خاک و خون مى کشد پس از وى منتظر خروج سفیانى و پس از او قیام قائم ـ علیه السلام ـ باشید.

.
امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمودند:

.
قبل هذا الأمر السفیانی والیمانی والمروانی وشعیب بن صالح فکیف یقول هذا هذا؟([6])

.
قبل از امر فرج، سفیانى و یمانى و مروانى و شعیب بن صالح پدیدار خواهند شد!! چگونه مى گوید این همان (مهدى) است (در حالى که هیچ یک پدیدار نشده اند).

.

ادامه مطلب ...

ما مانده ایم و بغض گلوگیر انتظار

 

 

 

 

 

 

امروز جمعه نیست ولی دلشکسته‌ام

زیرا به انتظار ظهورت نشسته‌ام

یکشنبه‌ای است تلخ ، نه یکشنبه‌ای سیاه

یک جمعه‏ی جدید خیال تو، اشک و آه

آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین

بگذار تا بگویم از این قرن آهنین

از التهاب نقشه‏ی جغرافیای شوم

از مرزهای له شده در سایه‏ی هجوم

از برج‌ها که در تب افسانه‌ای مدرن

تبدیل می‌شوند به بتخانه‌‌ای مدرن

از خشم بمب‌های اتم، نقشه‌های جنگ

اندیشه‌های وحشی تیمورهای لنگ

از فصل خواب و وحشت کابوس‌های شوم

تکثیر بی‌نهایت ویروس‌های شوم

از مرگ اعتماد به دست شغادها

از غفلت بهار، شبیخون بادها

دارد دوباره قلب قلم تیر می‌کشد

تاریخ را چه تلخ به تصویر می‌کشد

حالا زمان به مرز تحجر رسیده است

یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!

در هر بهار رویش پائیز را ببین

تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین

تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار

آیین جهل، زنده بگوری و انتحار

آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را

فرعونیان خفته در امواج نیل را

در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را

تزویرهای این همه آدم فروش را

دیگر شکسته حرمت سنگین نام‌ها

در عصر انتقام، ترور، قتل عام‌ها

حالا بت بزرگ تبر را شکسته است

دروازه‏ی حقوق بشر را شکسته است

نمرودها دوباره خدای زمین شدند

بت‌ها، پیمبران دروغین دین شدند

حالا درون قصه‏ی مادر بزرگ‌ها

‏یوسف رها شده است در آغوش گرگ‌ها

حتی قطار آدمیت واژگون شده است

ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است

قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است

دنیا هنوز در هوس برده داری است

عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ

اندیشه‌اش تصرف اکسیژن است وهیچ

دارد دریچه‌ها همه مسدود می‌شود

سر چشمه‏ی امید گل آلود می‌شود

ما مانده‌ایم وحسرت نانی کپک زده

با سیب‌های سرخ جهانی کپک زده

ما مانده‌ایم و صفحه‏ی شطرنج زندگی

با مهره‌های له شده از رنج زندگی

ما ماند‌ایم و حسر ت تفسیر انتظار

ما مانده‌ایم و بغض گلو گیر انتظار

ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل

آقا چه‌ها گذشته به تو؟ مانده‌ام خجل

آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیده‌ای؟!

آری بگو، بگو که چه از ما کشیده‌ای؟!

ما در یقین به سینه‏ی خود مهر شک زدیم

حتی به زخم وا شده‏ی تو نمک زدیم

یک عده جیره‌خوار مدرنیسم‌ها شدیم

در جنگلی به نام تمدن رها شدیم

یک عده هم جدا شده از عصر آ‌هن‌اند

حرف از ظهور پست مدرنیسم می‌زنند

حرف از ظهور پوچی و تردید بی‌دلیل

مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل

یک عده در گرسنگی و فقر سوختند

ایمان به نرخ لقمه‏ی نانی فروختند

یک عده با یزید و معاویه ساختند

قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند

یک عده از حقیقت تو دور مانده‌اند

در انتظار یخ زده محصور مانده‌اند

مفهوم انتظار تو را ترک کرده‌اند

آیا دعای عهد تو را درک کرده‌اند؟

گفتند: انتظار همان بی‌قراری است

تنها دعا و گریه وشب زنده‌داری است

مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست

آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟

این دردها حکایت و افسانه نیستند

تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند

این دردها  حقیقت مسموم عالم‌اند

شمشیرهای آخته‏ی ابن ملجم‌اند

از فرقه‌ فرقه تفرقه دلخسته‌ایم ما

ده قرن می‌شود به تو دل بسته‌ایم ما

از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم

از زخم‌های وا شده بگذار بگذرم

بگذار بگذرم که پُرم از گلایه‌ها

آقا بیا که خسته شدم از کنایه‌ها

امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت

مانند جمعه‌های پر از غم گذشت و رفت

آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید

فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعه‏ی جدید!  

 

عید فطر مبارک

 

 

 

 

 

 

خداوندا....

نمیدانم شاید این اخرین روزی است که من ماه مبارک تو را خواهم دید...شاید دیگر هرگز فرصت گفتن الهی العفو را نداشته باشم....

خدایا...

ترا به پاکی چهارده ستاره ی درخشان امامت...

ترا به ابروداران درگاهت...

ترا به نیایش های خالصانه  متقیان...

مرا در اخرین روز ماه مبارک بیامرز...

بارالها مرا هدایت فرما و کمک کن در راه تو باشم...

خدایا دلتنگ توام...

مگذار از درگاهت دور شوم...

و چه سخت است رمضانی دیگر را بی  منتقم ال علی گذراندن...

و بی او به نماز عید فطر ایستادن....

کجایی؟؟؟؟

 

  

 

ای بادهای سیه،ابرهای سپید کجایید؟

.

ای ابرهای اندوه...پس کجاست آن خورشید عام تاب؟

.

ای طلیعه ی هدایت ...چرا نمی آیی؟

.

باران های ما، برای آبادانی این مزارع لایزرع  قلبمان که با هجوم ملخ های شیطانی نابود شده است، کافی نیست...

.

آفت های  روحمان بس زیاد است و ما را یارای مقابله نیست.....بیا..ای گل نرگس بیا...

.

بیا و ما را زین جاده های بی پایان رهایی بخش...بیا که در تاریکی  های امروز گم گشته ایم... 

 

نو

 

 

(غریبه)