این روزها هیچ چیز امیدوارکننده نیست جز اینکه همه ی راه ها به ولیعصر ختم می شوند... مسافر دل ما ، نیت سفر دارد. الهم عجل لولیک الفرج
میلاد با سعادت امام رضا (ع)بر همه ی شیعیان ان حضرت مبارک باد
چشمههای خروشان تو را میشناسند | موجهای پریشان تو را میشناسند | |
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی | ریگهای بیابان تو را میشناسند | |
نام تو رخصت رویش است و طراوت | زین سبب برگ و باران تو را میشناسند | |
هم تو گلهای این باغ را میشناسی | هم تمام شهیدان تو را میشناسند | |
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی | ای که امواج طوفان تو را میشناسند | |
بوی توحید مشروط بر بودن توست | ای که آیات قرآن تو را میشناسند | |
گرچه روی از همه خلق پوشیده داری | آی پیدای پنهان تو را میشناسند | |
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد | چون تمام غریبان تو را میشناسند | |
کاش من هم عبور تو را دیده بودم | کوچههای خراسان تو را میشناسند |
امروز جمعه نیست ولی دلشکستهام
زیرا به انتظار ظهورت نشستهام
یکشنبهای است تلخ ، نه یکشنبهای سیاه
یک جمعهی جدید خیال تو، اشک و آه
آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین
بگذار تا بگویم از این قرن آهنین
از التهاب نقشهی جغرافیای شوم
از مرزهای له شده در سایهی هجوم
از برجها که در تب افسانهای مدرن
تبدیل میشوند به بتخانهای مدرن
از خشم بمبهای اتم، نقشههای جنگ
اندیشههای وحشی تیمورهای لنگ
از فصل خواب و وحشت کابوسهای شوم
تکثیر بینهایت ویروسهای شوم
از مرگ اعتماد به دست شغادها
از غفلت بهار، شبیخون بادها
دارد دوباره قلب قلم تیر میکشد
تاریخ را چه تلخ به تصویر میکشد
حالا زمان به مرز تحجر رسیده است
یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!
در هر بهار رویش پائیز را ببین
تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین
تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار
آیین جهل، زنده بگوری و انتحار
آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را
فرعونیان خفته در امواج نیل را
در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را
تزویرهای این همه آدم فروش را
دیگر شکسته حرمت سنگین نامها
در عصر انتقام، ترور، قتل عامها
حالا بت بزرگ تبر را شکسته است
دروازهی حقوق بشر را شکسته است
نمرودها دوباره خدای زمین شدند
بتها، پیمبران دروغین دین شدند
حالا درون قصهی مادر بزرگها
یوسف رها شده است در آغوش گرگها
حتی قطار آدمیت واژگون شده است
ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است
قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است
دنیا هنوز در هوس برده داری است
عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ
اندیشهاش تصرف اکسیژن است وهیچ
دارد دریچهها همه مسدود میشود
سر چشمهی امید گل آلود میشود
ما ماندهایم وحسرت نانی کپک زده
با سیبهای سرخ جهانی کپک زده
ما ماندهایم و صفحهی شطرنج زندگی
با مهرههای له شده از رنج زندگی
ما ماندایم و حسر ت تفسیر انتظار
ما ماندهایم و بغض گلو گیر انتظار
ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل
آقا چهها گذشته به تو؟ ماندهام خجل
آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیدهای؟!
آری بگو، بگو که چه از ما کشیدهای؟!
ما در یقین به سینهی خود مهر شک زدیم
حتی به زخم وا شدهی تو نمک زدیم
یک عده جیرهخوار مدرنیسمها شدیم
در جنگلی به نام تمدن رها شدیم
یک عده هم جدا شده از عصر آهناند
حرف از ظهور پست مدرنیسم میزنند
حرف از ظهور پوچی و تردید بیدلیل
مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل
یک عده در گرسنگی و فقر سوختند
ایمان به نرخ لقمهی نانی فروختند
یک عده با یزید و معاویه ساختند
قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند
یک عده از حقیقت تو دور ماندهاند
در انتظار یخ زده محصور ماندهاند
مفهوم انتظار تو را ترک کردهاند
آیا دعای عهد تو را درک کردهاند؟
گفتند: انتظار همان بیقراری است
تنها دعا و گریه وشب زندهداری است
مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست
آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟
این دردها حکایت و افسانه نیستند
تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند
این دردها حقیقت مسموم عالماند
شمشیرهای آختهی ابن ملجماند
از فرقه فرقه تفرقه دلخستهایم ما
ده قرن میشود به تو دل بستهایم ما
از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم
از زخمهای وا شده بگذار بگذرم
بگذار بگذرم که پُرم از گلایهها
آقا بیا که خسته شدم از کنایهها
امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت
مانند جمعههای پر از غم گذشت و رفت
آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید
فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعهی جدید!