محض یار مهربان

آخرین منجی...

محض یار مهربان

آخرین منجی...

مولا جان..

 

 

کجاست درو کننده شاخسار های گمراهی وپراکنده سازی ؟‌

کجاست در گسلنده رشته های دروغ وافترا ؟‌

کجاست رشته پیوند زمین وآسمان؟

ای پسر ماههای تابنده ! ای پسر چراغهای فروزنده ! ای فرزند شهابهای ظلمت شکاف! ای پسر اختران فروزنده!کاش می دانستم که کجا دلها به ظهور تو قرار وآرام خواهد یافت!

کاش می دانستم که در کدامین خاک وسرزمین مقام داری؟

چه سنگین است بر من مردم را دیدن وتورا ندیدن!

 از تو زمزمه ونجوایی هم نمی شنوم. چه ناگوار است که بلا ترا در برگیرد ومرا نگیرد وناله وشکوای من به تو نرسد.

سوگند به جانم که توهمان غایبی که از ما جدا نیستی .

 سوگند به جانم که تو همان برون رفته ای هستی که از ما برون نیستی.

 تا کی برای تو حیرتزده باشم  ای مولای من وتا کی وبا کدام سخن به وصفت بپردازم  وبا کدام بیان به راز گویی توپردازم؟

گران است برمن که از غیر تو پاسخ شنوم وسرگرم شوم .

 گران است بر من که بر تو گریم و مردم تورا واگذارند.

 آیا در چشمی خاشاک افتاده است که چشم خاشاک افتاده من یار او باشد ؟

‌ای فرزند احمد آیا برای دیدار تو راهی هست؟

 کی از آب گوارای تو سود خواهیم جست ؟که به راستی تشنگی به درازا کشید.

...

بسم الله الرحمن الرحیم

 

السلام علیک یا مولای یا صا حب الزمان السلام علیک یا مُعزّ المومنین المستضعفین

 

درورد و سلا م بنده حقیر را پذ یرا با ش .

ای صاحب عصر، ای اما م زمان (عج) با تو سخن می گویم با تو که غیرت بخش مومنانی هستی که در اثر ظلم ستمگران نا توا ن شده اند .

روزی که مرا به مسجد مقدس جمکران برای اولین بار دعوت کردی هیچ وقت فراموش نمی کنم ، ای سرورم ،آن روز انگا ر دوباره متولد شد م .

اتوبوس آرا م پیش می رفت و مسجد و گـلد سته ها ی مسـجد جمـکرا ن نزدیـک و نزدیکتر می شد حالت عجیبی داشتم نمی توانستم جلو ی اشکها یم را بگیرم و مثل با را ن بهاری می بارید ند خود را قطره ای نا چیز می پنداشتم دربرابر عظمت شما حضور شما را آنجا احساس می کردم و دوست داشتم فریا د بزنم یا مهدی ادرکنی به

شما رو آورده ام چون می دانم شفاعت شما نزد خدا پذیرفته می شود و دارای مقام ارزشمندی هستید پس به حق مقام ومنزلتت ازخدا بخواهید حا جا ت همه را برآورده کند دعا ی همه را مستجاب و همه را از غم واندوه برهاند و به من حقیرهم نظری افکن ای مولای من عشق من به شما از همان مسـجد آ غاز شد عشـق و محبتی که سراسر وجود م را تسخیر کرده وهرگز در د لم خا موش نخواهد شد وحاضرم به خا طرآ ن ازهمه چیز درزند گـیم بگْْْْذ رم امید وارم لایق این دوستی با شما با شم امام زمان د لم د لـتنگ شما ست ، در گوشه گوشه ی جهان ظلم وستم بیداد می کند پس کی قیام می کنی و جهان را نجات می دهی؟

ای مـولای من شـما والا ترین امـید برای قـلب محزون من وکـبـوتردل من هستید

که به شوق جمکران شما بال و پر می زند چقد ر د لم می خواهد هرشب چها ر شنبه آنجا بود م و با شما درد د ل می کردم از حضور سبز شما آنجا نورانی و مـلکوتی است آنجا آغاز هستی و سر منشأ وجود است .

پس مرا طـلب کن اگر لیاقـت د ارم همیشه سعی می کنم کا ری انجام ندهم که قـلب نازنین شما ازدست من ناراحت باشد. خوشا به حال کسا نی که با شما دیدار کرده اند من شما را ند یده بی تا بم پس اگر روزی شما را ببینم از شادی وشعـف جان نا قا بلم را فد ای شما می کـنم .

سرورم حتی اکنون هم که با شما سخن می گویم خجالت می کشم فکر می کنم حتی لیا قت سخن گفتن با شما را ندارم فـقط در آخر می گویم یا صاحب ا لـز مـان مـرا در یاب همه رنج کشیدگا ن ، بیماران و هر کسی که هر حاجتی دارد در یاب ، خدایا با ظهور آخرین ذخیره ات فراق و فاصله ی من و د لـداد ه ام را کوتاه کن .

کا ش که این فاصله را کم کنی محنت این قافله را کم کنی

ای نگهت خواستگه آفتاب کی و کجا وعده دیدار ما .

انتظار

 

 

 

هر جمعه و سه شنبه نشستم در انتظار

این بار هم نیامده بودی سر قرار

گفتی اگر عاشقی کو نشانه ات؟

من عاشقم...من عاشقم...نشان به همین قلب بی قرار

بر روی ریل های زمان خیره مانده ام

شاید تو را بیاورد از راه یک قطار

حرف دلم عصاره ی این چند واژه است

تا کی شکست؟تا کی خورد شدن بغض انتظار؟

تقویم بی تو هرچه که باشد قشنگ نیست

فرقی نمی کند،چه زمستان و چه بهار

از روزهای آمده و رفته خسته ام

از هرچه کار...پول....ریاکارکارکارکارکار

از هرچه که ریشه اش به حقیقت نمی رسد

از شاخه ی دروغ و از اسم مستعار

روزی تو میرسی و جهان پاک میشود

این شعر اگرچه قابلتان را نداشته آقا

قبول کنیدش

آقا قبول کنیدش به یادگار

 

مولای من..

 

 

مولای من،

وقتی پرونده ام را می کشایی و اشک های تو غریبانه تر از اشک هایم جاری می شوند

مولایم، برای غربت تو دلتنم  وبرای دوری از وجود خود اندوهگین...کاش بیایی مولای من..تا برهانیم از این حصار های درد...از این واژه های سرد...

مولایم...غریبانه اشک می ریزی و من...شرمسار تر از سیاهی خویش می شوم...

کاش روزی باشد که لحظه ای لبخند رضایتی به جای ان همه  اشک بر چهر هات بنشانم...

مولای من...

چه غریبانه ما را  در خیبت خویش  نظاره میکنی..کی میشود بیایی و ما را از این هجوم لحظات سرد رها کنی؟؟؟

بیا اقا..بیا که دلتنگم...

(غریبه)